چارده قرن است و نامِ من غم است
زیرِ این آوارِ غم پشتم خم است
چارده قرن است و میسوزد درَم
نه فقط در، بلکه این بال و پرم
چارده قرن است و نامم درد است
حال و روزم از سقیفه زرد است
چارده قرن است و میسوزم ولی
《بر لبم دارم فقط ذکرِ علی》
چارده قرن است و چشمانِ ترم
عالمی دارد به زیرِ معجرم
چارده قرن است و پهلویم شکست
بغضِ سنگینی سر و رویم نشست
چارده قرن است و هجران میکشم
روی زخمم دستِ پنهان میکشم
چارده قرن است و من در بسترم
در میانِ شعله وُ خاکسترم
آه ظالم دست بردار از سرم
“بی حیا من دخترِ پیغمبرم”
شاخِ طوبی هستم و سیبِ بهشت
خلقتم را حق ز نورِ خود سرشت
کوثرم شیرین تر از زمزم بُوَد
شانِ من بالاتر از مریم بود
امتِ او گر حکایت داشتند
کی چنین بر او جسارت داشتند؟
روشنیَم مثلِ آب و آینه
عِطرم از عبدُاللَه است و آمنه
“دامنم باغِ دو گلزارِ بهشت”
“همسرم آقا وُ سردارِ بهشت”
دخترانم بوی باران میدهند
بر وقار و بر حیا جان میدهند
ای سقیفه ننگ بادا بر شما
“کی شنیدی بت شود جای خدا”؟
منبر و محرابِ بابا شانِ کیست؟
“آیا این در منصبِ غیر از علیست”؟
عقل گوید هر کسی در جای خود
“نه فراتر هر کسی از پای خود”
نامتان که در حدِ این رتبه نیست
راستی! این معرکه بازنده کیست؟
آری آری دین مگر بازیچه است
دستِ بیعت در میانِ کوچه است!
این رسالت از خدای سرمد است
روی دوشِ استوارِ احمد است
احمدی که از خدا الهام گشت
نعمتِ دین با علی اتمام گشت
شرح و تفسیرش حدیثی از کسا
چار مرد و جبرئیل و یک نسا
پنجِ شان را وحیِ شاهد شیش بود
زین حساب این انتخابَ از پیش بود!
هستی محرابی