شعر شهادت حضرت زهرا (س)

ذکر کوثر

این ذکر کوثر است، علی جان حلال کن
ساعاتِ آخر است، علی جان حلال کن

بگذار کوله‌بارِ غمت را به دوشِ من
بسپار حرفِ غربت خود را به گوشِ من

هر شب به حال بی کسی‌ات زار می‌زنم
سنگ تو را به سینه‌ی غمبار می‌زنم

من را ببخش از تو اگر رو گرفته‌ام
در این سه ماه، دست به پهلو گرفته‌ام

شرمنده‌ام وبال شدم روی بالِ تو
یک‌جا غمِ سه ماهه‌ی من گشت مالِ تو

زهرا بمیرد آه، که دستِ تو بسته شد
خانه‌نشین شدی و غرورت شکسته شد

ای صاحبِ وقارِ صنوبر شکسته‌ها
افتاده‌ای به خانه چنان ورشکسته ها

دنیا وفا به خیرِ مدامت نمی‌کند
حیف از تو که مغیره سلامت نمی‌کند

نسبت به روزِ قبل، کمی پیرتر شدی
من رو به قبله‌ام تو چرا محتضر شدی؟

می‌خواستم همیشه بمانم به پای تو
می‌خواستم نفس بکشم در هوای تو

این سینه‌ی شکسته مجالِ مرا گرفت
دستِ سیاهِ کوچه جمالِ مرا گرفت

نُه سال مثل باد گذشت از مقابلم
آتش گرفته از تو جدا می‌شود دلم

یادم نمی‌رود که به من دیده دوختی
بهرِ جهازِ من، سپرت را فروختی

تا زنده‌ام برای تو سر می‌دهم علی
صدها پسر به جای سپر می‌دهم علی

من عهد بسته‌ام که بمیرم به راه تو
دارو ندارِ فاطمه نذرِ نگاهِ تو

من بوسه را به دست تو با گریه کاشتم
شرمنده‌ام که بیشتر از این نداشتم

داغِ غریبی‌ات گره کورِ زندگی‌ست
شوقم به مرگ، بیشتر از شورِ زندگی‌ست

با گریه‌ی تو، درد به بر می‌کِشد مرا
این زخمِ سینه باز، به در می‌کشد مرا

یادم نمی‌رود که در از روبه‌رو رسید
آتش دوید و درد به من مو‌به‌مو رسید

می‌زد به گوشِ واقعه فریاد، محسنم
آتش دوید و از نفس افتاد محسنم

آتش دوید و سوختنم را رها نکرد
بر من تنید و شعله تنم را رها نکرد

هرچه تلاش کردم از آن‌جا جدا شوم
یک لحظه میخ، پیرهنم را رها نکرد

طوری زدند فاطمه‌ات را که بعد از آن
این زخمِ بد قِلِق بدنم را رها نکرد

دیگر توان نمانده در این جسمِ منحنی
چسبیده است بر تنم این زخمِ ناتنی

گفتی بمان، به جانِ تو دیگر نمی‌شود
این نیمه‌جان برای تو همسر نمی‌شود

چیزی نمانده از بدنم غیرِ استخوان
حیدر بیا و اشهدِ زهرات را بخوان

ای حضرتِ حبیبِ همیشه غریبِ من
هنگامِ غسلِ من، کمکت می‌کند حسن

می‌بینمت که چشم تو از اشک تر شده
بر این تنی که خورد شده، مختصر شده

درهم شدم، شکسته‌شدم، کم شدم ولی
کارِ تو وقتِ غسل کمی بیشتر شده

این هفت سطلِ آب، کفافم نمی‌دهد
حوریه بودنم چقَدَر دردسر شده

حوریه بودنم چه عذابی درست کرد
از من به چشم‌هات چه قابی درست کرد

می‌دانم اینکه کار به تاخیر می‌کشد
با آبِ غسل، پهلویِ من تیر می‌کشد

نیمه شب است و دل به غمِ یار می‌دهی
نیمه تمام، تکیه به دیوار می‌دهی

شرمنده‌ام که سخت شده شست‌و‌شوی من
نیمه شب است و تازه رسیدی به موی من

مویی که سوخت، حوصله را سر می‌آورد
در آن سکوت، دادِ تو را در می‌آورد

امشب بیا و پیرهنم را عوض نکن
فرصت نمی‌شود، کفنم را عوض نکن

از شهرِ آشنای تو گمنام می‌روم
امشب به روی شانه‌ات آرام می‌روم

از داغ، خم به حضرتِ ابروت می‌کشی
با گریه کار از سرِ زانوت می‌کشی

با رفتنم اگر که تو چین می‌خوری ببخش
هی پشتِ هم اگر به زمین می‌خوری ببخش

دردِ تو را به جانبِ افلاک می‌برم
با خویش آرزوی تو در خاک می‌برم

گرچه به رفتنم دلت آشوب می‌شود
غصه نخور که پهلوی من خوب می‌شود

زینب اگر چه حسرتِ آغوش می‌خورد
در خاک، زخم سینه‌ی من جوش می‌خورد

حالا به حالِ آینه‌ها گریه می‌کنم
دارم برای کرب‌وبلا گریه می‌کنم

بر پیکرِ شریفِ در آغوشِ نیزه‌ها
بر قتلِ صبر و راس جدا گریه‌ می‌کنم

در قتلگاه، وقتِ اذان کشته می‌شود
آقا، حسینِ من نگران کشته می‌شود

ظهیر مومنی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا