رفتى و خالى کرده اى دورو برم را
رفتى و پاشیدى تمام لشکرم را
زینب سراغت را که مى گیرد عزیزم
از شرم خود بالا نمى گیرم سرم را
رفتى…غرور مرد خیبر را شکستى
حالا بیا و جمع کن خاکسترم را
خانم من!حالا که تو پرواز کردى
دیگر نمى بیند کسى بال و پرم را
زهرا نمیدانى چه کردى با دل من
چشم انتظارم لحظه هاى آخرم را
هرشب حسن درخواب مى گوید مغیره
دست از سرش بردار..کشتى مادرم را
–
کنج خرابه مى رسد روزى که دختر
با گریه مى گوید که عمه..معجرم را..
از زجر مى ترسم..نگاهش ترس دارد
لرزه مى افتد از نگاهش پیکرم را
شاعر؟؟؟؟