شعر شهادت حضرت رقيه (س)
رقیه جان
همه جا از غبار آکندست
همه جا بوى خاک پیچیده
همه جا از سکوت شد لب ریز
دخترى روى خاک خوابیده
به نظر خسته مى رسد انگار
گریه هایش رمق از او برده
صورت و پلک او ورم کرده
حق بده!دخترک کتک خورده
دخترى که به غیرِ دوش عمو
جاى دیگر نبوده او جایش
روضه سر بسته مى شود جان سوز
جاى سالم نمانده بر پایش…
رعشه اى بین بازویش دارد
بدنش هى مدام مى لرزد
هر زمان ناله مى زند…بابا
همه ى شهر شام مى لرزد
باورش نیست این همه توهین
دختر شاه و این جسارت ها؟
چند ولگردِ بى ادب دورش
غم او خیمه ها و غارت ها….
حق بده قد کمان اگر گشته
پدرش رفته…او عزا دار است
دخترى که به عرش جایش بود
بر زمین روى خاک آواره ست
آرمان صائمى
بعد تو میون شعله ها و دود
گُلای خیمه شدن یاس کبود
میدونی بابا من از چی دلخورم
ما بودیم، حرمله بود، عمو نبود
دیگه از غارت گوشواره نگم
دیگه از درد گوش پاره نگم
حال و روز رباب و خودت ببین
دیگه از غارت گهواره نگم
شمع عمرم داره سو سو میزنه
منو هی دشمن بدخو میزنه
حرمله خبر داره که سیدم
لگداشو سمت پهلو میزنه
صد دفه جونم رسیده به لبم
بعد تو پایین نیومده تبم
دس به دیوار میگیرم تا پا بشم
همینم مدیون عمه زینبم
شبا ضرب سیلی افطار منه
شاهدم این چشای تار منه
گوش اون دختری که زد منو رفت
ببین از رو نیزه، گوشوار منه؟
هی بهم میگن: آخه تو دختری
کو بابات که اینطوری در به دری؟
قربون سرت برم، غصه نخور
رو نی اَم از همه باباها سری
اگه دشمنت به ما خارجی گفت
اگه از سیلی رو گونه گل شکفت
اگه پای نیزه ما رو میزنن
فدای سرت، تو از نیزه نیوفت
زندگی بی تو دیگه درد سره
این روزای من روزای آخره
جون نمیدم بابا تا نبوسمت
خرابه منتظرم، یادت نره
مرضیه نعیم امینی