شعر شهادت حضرت زينب (س)

سالار زینب(س)

دم دمای آخر عمر منه
چشامو نمیتونم تکون بدم
زیر آفتاب بذارید بسترمو
روا نیست من زیر سایه جون بدم

کاش میشد برادرم بیاد پیشم
غمامو بهش بگم دونه دونه
راضی ام به اینکه بازم برا من
با سر بریده قرآن بخونه

غم کربلا رو من میگم شما
هر کس و دیدید بهش بگید چی شد
آخه از بالای تل تو قتلگاه
هیشکی اندازه‌ی من ندید چی شد

یکی با نیزه به پهلوهاش میزد
یه نفر عصا میزد روی تنش
تنها بین یه سپاه افتاده بود
بدجوری غریب گیر آوردنش

لحظه لحظه تو هوای قتلگاه
شبیه برگای پاییز شدم
برا اینکه کمتر اونو بزنن
حتی با شمر گلاویز شدم

کی دیده بچه های انبیا رو
با چنین وضعی اسارت ببرن
سر شیش ماهه رو میبرن که هیچ
حتی گهواره شو غارت ببرن

سری که رو نیزه رفته رو کجا
اینهمه با سنگ‌ نشونه میگیرن
دختر بی پناه و آخه کجا
راهشو با تازیونه میگیرن

کجای دنیا دیدید که مردمی
توی جشنشون عزادار ببرن
کی دیده با لباس پاره زنو
برا تحقیر به بازار ببرن

اون‌روزا خیلی زیاد دقم دادن
بدجوری تو غصه آبم کردن
هیشکی سایه مم ندیده بود ولی
راهی بزم شرابم کردن

توی گودال ، سر نی ، بزم شراب
هرجا رفت حسین منم پشت سرش
دل من تنگشه کاش این آخرا
داداشم بیاد کنار خواهرش

 وحید عظیم پور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا