سالار زینب
بعد از تو چهل مرتبه طوفان دیدم
من زلف تو را به نی پریشان دیدم
سرسبزی کوفه را بیابان دیدم
والله که سختی فراوان دیدم
گفتم که فراق را نبینم دیدم
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم
هر جا که سرت بود، من آنجا بودم
هر جا که نیاز بود، زهرا بودم
آنقدر بگویمت که تنها بودم
اما سپر چادر زنها بودم
راس تو به نیزه بود چون خورشیدم
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم
یا از سر ناقه دخترت می افتاد
یا وقت نماز خواهرت می افتاد
انگار دوباره مادرت می افتاد
وقتی ز سر نیزه سرت می افتاد
چون ابر ز دیده خون دل باریدم
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم
با بغض چقدر فتنه سازی کردند
با قتل تو حسّ سرفرازی کردند
با جان رباب نیز بازی کردند
بر گیسوی تو دست درازی کردند
از شدت گریه گاه می لرزیدم
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم
تا موی رقیه را مرتب کردم
انگار هزار مرتبه تب کردم
من زیبنم و گریه به زینب کردم
جان کندمُ صبح خویش را شب کردم
در خلوت غم به خویش می پیچیدم
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم
ما را به خدا مردم مغضوب زدند
مرهم به دل زخمی ما خوب زدند
در پیش محب سنگ به محبوب زدند
من بودمُ و عمداً به لبت چوب زدند
من در دل تشت کوچه را می دیدم
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم
هر وقت ز روی نی سلامت کردم
در چشم تو احساس رضایت کردم
بی واهمه خصم را ملامت کردم
تنها نه قیام که قیامت کردم
حتی ز روی نی به تو می بالیدم
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم
محمدی کرمانشاهی