سبویی برسان
آمدم باز درِ میکده ات گریه کنان
تشنه ام، تشنه ی دیدار، سبویی برسان
اینطرف آنطرفم جان رقیه نکشان
بنده ات را به سر سفره ی زهرا بنشان
خواهشاً اشک دوچشمان مرا جاری کن
کار از کار گذشته است، خدا کاری کن
سینه ام وادی طور است و پُر از نور جلی است
تازه فهمیده ام این گریه، چه خیر العملی است
دامنِ رحمتِ تو هم ابدی، هم ازلی است
بنده ی سینه زنت، دست به دامان علی است
به سرم سایه ی ایوان و امان نجف است
دل من تنگ علی، تنگ اذان نجف است
من به هم ریخته ام کاش که درهم بخری
گذری هم که بیایم تو زمن می گذری
در شب اول قبرم، ز تو دارم اثری
آمدم تا که مرا پیش حسینت ببری
من خجالت زده تو شدم آبم نکنی
جلوی چشم علمدار، خرابم نکنی
آمدم تا که فقط دل بسپارم به حسین
بگذارید بیفتد سر و کارم به حسین
باز افتاده همه کوله و بارم به حسین
تک و تنهام، کس و کار ندارم به حسین
شب جمعه است دلم دور و بر کرببلاست
حسرت پیر غلامت، سفر کرببلاست
آن لبِ تشنه که می خواند دعا ریخت به هم
ته گودال، سری با نوک پا ریخت به هم
مادری گفت حسین و همه جا ریخت به هم
خیمه ها ریخت به هم، کرببلا ریخت به هم
کهنه ی پیرهنی داشت و صیاد کشید
سر ناموسِ حسین بن علی داد کشید
رضا دین پرور