سرآغاز وصال
ای سرآغاز وصال همه دل ها به خدا
بی تو گم کرده دلم راه خدا را به خدا
ای که حیران شده یوسف سر بازار رخت
نظری کز قفس تن برهم تا به خدا
دربدر در پی دیدار تو بر در زده ام
پشت در مانده ات آقا شده رسوا به خدا
بی سبب نیست که انقدر مصفا شده ای
رحمتت کرده بپا محشر کبری. به خدا …
… تا غباری ز کف پای غلامان تو هست
چه نیازیست توسل به نبی یا به خدا ؟ *
عالمی بهر شفاعت شده مسکین لبت
کاش میشد که مسلمان شوم از دین لبت
زندگی ام به خدا در هم و بر هم بشود
سایتان از سر من ذره ای گر کم بشود
گوشه ی دامن خود دست گداتان بگذار
تا به شکرانه ی آن فخر دو عالم بشود
اشک هام روی شما روی دلش قاب کند
کاش اسباب تماشات فراهم بشود
هر کسی پای شما مرد حیاتش بدهند
هر که مسکین رهت گشت معظم بشود
پا در خیمه ی سبزت همگان جمع شدند
تا که از دیدنتان عشق مجسم بشود
کاش ما لایق دیدار وجودت بشویم
با خدا غرق تماشای سجودت بشویم
فرشید یار محمدی
* منظور از نوشتن این بیت این هستش که برای راه افتادن کارم پیش خدا غبار پای عاشقان شما هم کافیه و نیازی به واسطه ی بزرگ تری مثل توسل به حضرت رسول نیست.