شعر شهادت حضرت رقيه (س)

سر بابا

چشمهای خرابه روشن شد,السلام علیک سر,بابا

 می پرد پلک زخمیم از شوق,ذوق کرده است این قدر بابا

در فضای سیاه دلتنگی,چشمهایم سفید شد از داغ

 سوختم,ساختم بدون تو,خشک شد چشم من به در بابا

این سفر راچگونه طی کردی؟,با شتاب آمدی تنت جا ماند

 گاه با پای نیزه می رفتی,گاه گاهی به پای سر بابا

از نگاهم گدازه می ریزد,اشک نه خون تازه می ریزد

 سینه آتشفشانی از داغ است,دخترت کوه خون جگر بابا

گوشه ی اینق فس گرفتارم,شور پرواز در سرم دارم

 تکه ای آسمان اگر باشد,قدر یک مشت بال و پر بابا

شعله ور شدکبوتر بوسه,سوخته شاخه ی لبان تو

 خیزران از لبان شیرینت,قند دزدیده یا شکر بابا؟

شام سر تابه پا همه چشمند,قد و بالای من تماشا شد

 من شهید نگاه می باشم,کشته ی این همه نظر بابا

دارم از داغ کوچه می گویم,باغ آتش بهشت پهلویم

 با تمام وجود حس کردم,مادرت را به پشت در بابا

قدری آغوش عمه پوشیدم,کاش می مردم و نمی دیدم

 یا که معجر بده همین حالا,یا که امشب مرا ببر بابا

عمه در قحط غیرت یک مرد,بین طوفان سنگ و زخم و درد

 خم به ابروش هم نمی آورد,شیر زن بود شیر نر بابا

طعنه ها قدکمانی اش کردند,تیر شد در نگاهشان هر بار

 تا به من خیره شد نگاه سنگ,سینه ی او شده سپر بابا

نه از این بیشتر نمی خواهم,تا که سربار خواهرت باشم

 جان عمه نرو بدون من,قصه ی من رسیده سر بابا

  سید مسیح شاه چراغی

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

‫۲ دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا