شبی که ریخت خدا در سبوی جانم می
شبی که ریخت خدا در سبوی جانم می
چو تاک رفت به اعماق استخوانم می
علی الصّباح قیامت کسی است ساقی من
که میدهد به من و جمع دوستانم می
دکان باده فروشان همیشه دایر باد
که دادهاند همیشه به رایگانم می
طهارتم چو بخواهید از سبو بدهید
هزار بار بریزید بر دهانم می
بجای آب مزار مرا به باده بشوی
که از لحد بتراود به دیدگانم می
هزار خوشهی انگور بستهاند دخیل
بدین امید که در گوششان بخوانم می
به ذکر اشهدانّ حسین ثارُالله
هزار میکده مینوشد از زبانم می
مرا ز گریه نگیرید مثل طفل از شیر
که بوده روز تولد, همه اذانم می
هزار روح مقدّس, غلام چشم حسین
که ریخت از بصرش در دل و روانم می
به کربلا نرسیدن کم از رسیدن نیست
اگر رسیده شوم بادهام, بمانم می
به پیر میکده سوگند اینکه خواهم خورد
ز دست ساغر خورشید تا توانم می
سر ارادت ما خاک راه اصغر تو
به مدح جام بیا تا دو خط بخوانم می
کنار آب گلوی علی ترک برداشت
رواست گر به تسلّی دل فشانم می
محمد سهرابی