شعر شهادت حضرت رقيه (س)

شب سرد خرابه

شب سرد خرابه آمد اما «سر» نمی‌آید
شده با سر بیا که بغض‌هایم سر نمی‌آید

به من گفتند با زور کتک بابا نگو‌ اینقدر
ولی از دختران ، بابا نگفتن بر نمی‌آید

سرت با بوی نان آمد ولی خود نان نیاوردی
پدر جان از تنور کوفیان نان در نمی‌آید

پر از لاله شده پیراهنم از بس زمین خوردم
لباس گل گلی به دختر لاغر نمی‌آید ؟

برای دیدنت از کربلای پر بلا تا شام
دویدم پس نفس‌هایم از این بهتر نمی‌آید

نخواه از من که موهایم رسد بر شانه‌های من
اگر زلفی به آتش خورد دیگر در نمی‌آید

حساب کوچکی داریم من با خیزران بابا
تو را بوسیده قبل از من ؟ مگر محشر نمی‌آید؟

 وحید عظیم پور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا