شعر شهادت امام رضا (ع)

شرربار

بسکه ای زهر تو از تیغ دل آزار تری
جگرم سوخت که از شعله شرربار تری

از دلِ خونِ حسن، تا جگرِ زخمِ حسین
سوخت بر حال دلم، بسکه تو خونبار تری

سینۀ زخمیِ مادر ز تو یادم آمد
یعنی ای زهر ز مسمار تو مسمار تری

ظُهر زَهرم دهی و عصر عزادار شوی!
یابن هارون! تو ز هر شمر تبهکار تری

اِبنِ ملجم که به قدّاریِ خود می‌نازید
تو از آن قلدرِ بی واهمه قدّار تری

دستت آغشته به قتلِ دو امام است، خبیث!
از معاویۀ بَد ذات تو بی عار تری

تیرِ قلبم که نشد، وَرنه نشان میرفتی
تو در این مرحله از حرمله خونخوار تری

نَه تو معصوم کُشی، بلکه تو مظلوم کُشی
ظالم! از هر چه جفاکار ، جفاکار تری

من چه کردم بتو اینگونه شهیدم کردی؟
تو ز هر خار و خسِ پَست، خَس و خار تری

به زمین خوردنَم از دور چه بَد خندیدی
تو ز ابلیس هم ای خصم، گنهکار تری

دیدی از جورِ تو بدجور به خود می‌پیچیم
گفتی از جدِّ غریبت تو گرفتار تری

گر لگد مالِ سُمِ اسب نکردی بدنم
نشد ای پَست، وگرنَه تو سزاوار تری

گفتی از غِیظ که هان! آنهمه انصار چه شد؟
از حسن هم تو دگر بی کس بی یار تری

آمدی تا بشوی مطمئن از کُشتنِ من
چه شده از پسر من تو عزادار تری

«نه بقا کرد ستمگر، نه بجا ماند ستم»
بخدا از عمرِ سعد نگونبار تری

مادرم را بخدا در غمِ من سوزاندی
هر چه گویم ز پلیدیِ تو بسیار تری

محمود ژولیده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا