شعر روضه حضرت ام البنین (س)
خونه ی من که خونه ی مراده
خدا بهم اینجا علی رو داده
چار تا غلام آوردم اینجا واسه
دو تا خانوم و دو تا آقا زاده
برا دو خورشیدش یه ماه آوردم
برای خیمه تکیه گاه آوردم
روزی که عباسم و دید علی گفت
برای دختراش سپاه آوردم
اما زدند آینه رو شکستند
دلای سنگی سرش و شکستند
دلیل داره اگه زمین می خورم
آخه عصای پیریم و شکستند
میگن که خیمه ها کفن ها شدند
با سیلی غرقِ خون دهن ها شدند
یه چند تا دخترام رسیدن ولی
دیدم شبیهِ پیر زن ها شدند
اَمون از این موهای خاکستری
از این همه گُلای نیلوفری
عباسم و حسینم و گرفتند
نه مادرم نه حتی نامادری
دست رو دلم نذار دلم کبابه
شبیه روی سوخته ی ربابه
تا وقت مردنش همش می پرسید
چرا نذاشتن پسرم بخوابه
ربابه و روضه ی ما سه شعبه
میگه زدید ولی چرا سه شعبه؟
فرقی داره شیر خواره با علمدار
فرقی نداره نیزه با سه شعبه؟
دست رو دلم نذار دلم شکسته
رو مشکِ پاره لخته خون نشسته
خونَش خراب شه خونم و خراب کرد
هر کی به نیزه ها سرت رو بسته
غلام آقات شدی ابالفضل
سایه سادات شدی ابالفضل
هر کسی سهمی از تو رو کند و برد
بد جوری خیرات شدی ابالفضل
تیر و چطور با زانوهات کشیدی
فاطمه رو به قتلگات کشیدی
چطور با دستی که نداشتی مادر
چادرشو و روی چشات کشیدی
عاقبت انتظار تو سر اومد
سرت زمین نخورده مادر اومد
نذاشت که روی نیلی رو ببینی
تیری که از پشت سر تو اومد
حسن لطفی