شعر شهادت حضرت زهرا(س)
بیشتر از قبل ها داری هوای شوهرت را
دست هایت میخرد این اشک های شوهرت را
من دعا کردم که قدری بیشتر پیشم بمانی
پس بیا آمین بگو با دست های آسمانی
دست بر جارو گرفتی باز هم مشغول کاری
با همین دستی که داری دست بر دستاس داری
تا به روی من بخندی درد سر را پاک کردی
من که یادم هست خون روی در را پاک کردی
دائماً در اوج بودی زد کلاغی چشم زخمت
دید مادر می شوی زد میخ داغی چشم زخمت
فاطمه بانوی من بیمار من دورت بگردم
من خودم یک گوشه حالا بسترت را پهن کردم
زخم پهلو درد دارد فاطمه دنیای دردی
سعی کن کمتر از این پهلو به آن پهلو بگردی
چند روزی هست مثل تو صدای من گرفته
سرفه هایت خواب را از چشم های من گرفته
آفتاب من شدی ای همسر رو به غروبم
فاطمه بنشین خودم نان میپزم بانوی خوبم
آسمان چشمهای خیس من دارد ستاره
باز بالای سرت بانوی من دیشب دوباره
خواب دیدم که پرستویم میان آسمان بود
خانه ام پر از صدای فاطمه پیشم بمان بود
بغض داری در گلو اما نمی آید صدایش
چشم هایت حرف دارد با زبان اشک هایش
چشم هایت گفت با دستی که رفته رو به زردی
پیرهن را چند روزی هست که آماده کردی
در کنار بسترت یا جانمازت این حوالی
نیمه شب ها خیره میگردد به این ظرف سفالی
خواب دیدم دشت هست و یادگارت تشنه مانده
روی رگهای گلویش رد پای دشنه مانده
علی رضوانی