شعر وروديه كربلا

کم کم صدای قافله دارد میاید

کم کم صدای قافله دارد میاید…
از این طرف هم هلهله دارد میاید
آقا سنان بهر صله دارد میاید
آه ای ربابه حرمله دارد میاید…

خیری ندیدی ای رباب از زندگانی
شیرش بده این بچه را تا میتوانی…

اینجا جوانان پاسبان زینب هستند
خیلی بنی هاشم میان زینب هستند
این ها مراقب های جان زینب هستند
عباس و اکبر محرمان زینب هستند…

وای از غروب کربلا و عمه زینب
شلاق شمر بی حیا و عمه زینب

پایین بیا دشت بلا اینجاست زینب
قربانگه خون خدا اینجاست زینب
ختم بخیر ماجرا اینجاست زینب…
آه ای عقیله کربلا ایجاست زینب..

حرف جدایی را نزن دلشوره دارم..
گفتی برم گردان که من دلشوره دارم

من را برم گردان عزیزم جان مادر
بوی جدایی میدهد اینجا برادر…
ای زینت دوش نبی جان پیمبر
پس لااقل انگشترت را در بیاور

چشمش گرفته ساربان انگشترت را
حتی النگو و طلای دخترت را

میترسم اینکه پیش من از پا بیفتی…
با زور تیغ و سنگ و نیزه ها بیفتی
تشنه کنار موج این دریا بیفتی..
یا گوشه ی گودال این صحرا بیفتی

دیدم خودم که کربلا گودال دارد…
اینجا که آوردی مرا گودال دارد…

طفل سه ساله جا در این صحرا ندارد
باور بکن که طاقت گرما ندارد…
یا طاقت آزار این ها را ندارد….
طفل یتیمی که اگر بابا ندارد

باشد اگر آن دخترک یک نازدانه
اصلا نباید زد به رویش تازیانه

شاعر : حامد جولازاده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

‫4 دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا