هر جا که نام حیدر کرار می آید
اشهد ز نای گنبد دوار می آید
گشتن پی ِ معنای سِرُّالله لازم نیست
تو “هو” بکش گنجینه ی اسرار می آید
مست زمین نِی جفم اینجا که می آیم
دست خود من نیست…. این اشعار می آید
در این زمین هرچه بریزی سود می بخشد
اینجا گدا بکـّار , سلطان بار می آید
دنبال تاکی ؟ بی گمان آنرا نخواهی یافت
انگور , اینجا از در و دیوار می آید
ای منکر حیدر بترس از گفته ات دارد
خیل ملک با گرز آتشبار می آید
مولا تن بی سر دلت میخواهد انگاری
لب تر کنی از شهر “الانبار” می آید
دیگر غم فردا نخور ای عاشق بی دل
فردا “قسیم الجنتِ , و النار” می آید
جعفر ابوالفتحی