دسته‌بندی نشده

شعر مناجات با خدا

همینکه چشم گشودم دوازده شب رفت
چقدر فکر تو بودم دوازده شب رفت

شب دوازدهم آمد و دلم تنهاست
هنوز این دل دیوانه عاشق دنیاست

به جای اینکه خودم باشم و خودت تنها
به جای اینکه به تنگ آیم از غم دنیا

فقط به طرز عجیبی شدم گرفتارش
طبیب گشته و ما گشته ایم بیمارش

بهانه ای دگر آمد شب توسل شد
دو دست من طرف دست های تو پل شد

بده به دست گدایت هر آنچه می خواهی
تو که به درد دل بنده خوب آگاهی

اگر مدد ندهی روز بنده ات تیره ست
و نفس بر من بیچاره عاقبت چیره ست

آهای بنده ی بیچاره مقصدت اینجاست
یگانه راه سعادت برای بنده ,خداست

تلاش می کنی و این تلاش بیهوده است
دوای درد تو در دست های معبود ست

به هر دلیل تو که آمدی در این مجلس
دعای توبه بخوان تا دلت شود خالص

به زور شب پره را رو به آفتاب نکش
فقط ریا نکن و جانماز آب نکش

دوای درد گنه کار نسخه ای ساده ست
رحیم باش به حال هر آنکه افتاده ست

دوباره روضه نخوان یک حسین هم کافی ست
برای حال و هوای دلی که آماده ست

مهدی رحیمی زمستان

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا