خبر رسید به دریا خدا گوهر داده
به شاخ و برگ ولا باز برگ و بر داده
به خانواده ی زهرا اگر پسر داده
دعای نیمه شب مادری ثمر داده
پیامی از طرف حق ز آسمان آمد
دهید مژده ز ره صاحب الزمان آمد
رسید و نقل محافل شد و چه زیبا شد
دمید و با نفسش عاشقش مسیحا شد
همینکه غنچه ی لعلِ لبش شکوفا شد
میان سینه ی عاشق هم عشق پیدا شد
ندا رسید که لیلای عاشقان آمد
دهید مژده ز ره صاحب الزمان آمد
زَمامِ عالم امکان هماره در دستش
دل هزار پیمبر یکی یکی مستش
وجودِ کون و مکان بود و هست, از هستش
ندیده گشته ام بی اختیار پابستش
چکیده ی وجنات پیمبران آمد
دهید مژده ز ره صاحب الزمان آمد
ندیده هیچ کسی اینچنین دل آرایی
به این شگفتی و زیبایی و تماشایی
بهشت, مست, از این بوی یاس زهرایی
که هست این گل زهرا به این مصمایی
شکوفه های گل نرگس از جنان آمد
دهید مژده ز ره صاحب الزمان آمد
دخیل دامن این نازدانه جبرائیل
تکان دهنده ی این گاهواره میکائیل
اسیرِ خنده ی زیبای اوست اسرافیل
به دست اوست, اگر جان بگیرد عزرائیل
به روح مرده ی ما شاه انس و جان آمد
دهید مژده ز ره صاحب الزمان آمد
تمام ایل و تبارش یکی یکی لیلا
گرفته دست توسل به دامنش دریا
به اذن خالق مناّن ز عالم بالا
به پای بوسیش عیسی رسیده با موسی
که نور مطلق یزدان به ارمغان آمد
دهید مژده ز ره صاحب الزمان آمد
شنید عالم بالا تا صدایش را
فرشته آمد و بوسید دست و پایش را
گرفت حاتم طائی نخِ عبایش را
خود انتخاب نمود از ازل گدایش را
سحر شد و ز سما ماه جمکران آمد
دهید مژده ز ره صاحب الزمان آمد
تمامیِ سکناتس شبیه پیغمبر
نگاه نافذ او مثل ساقیِ کوثر
چه کوثری که خودِ اوست جلوه ی کوثر
و اولین سخنش بود ذکر یاحیدر
بشارت آمد و ماهی ز کهکشان آمد
دهید مژده ز ره صاحب الزمان آمد
نوشته نام علی را به روی بازویش
کشیده عرش برین را زمین, به ابرویش
عسل عسل چکد از کنج لعل دلجویش
به مصطفی و علی رفته خُلق نیکویش
به بی زبانیِ هر بی زبان, زبان آمد
دهید مژده ز ره صاحب الزمان آمد
رضا باقریان