شعر ولادت حضرت زهرا (س)
چون کویر تشنه ایم و هفت دریا فاطمه
منجی تاریکی شبهای صحرا فاطمه
مایه آرامش دنیا و عقبی فاطمه
مادری را میکند کامل چو فردا فاطمه
نیست در آتش کسی تا هست زهرا,فاطمه
صبح ها خورشید می شد تا بتابد بر علی
خانه ی حیدر سه بار از نور او شد منجلی
می کنم فریاد این جمله به آوای جلی
گرچه آورده خدا خورشید و ماهش را ولی
ماه و خورشید و ستاره بهره مولا, فاطمه
نیست عطری خوشتر از عطر دلاویز جنان
لب که وامانده, به بند واژه افتاده زبان+
جنت آورده زمین,دنیا که آمد بی گمان
فاش گفته احمد این اسرار گردیده عیان
خلقتش حوریه اما انس سیما,فاطمه
سر اگر باشد به زیر پای او سر می شود
میکده از باده ی مرغوب بهتر می شود
در به اکسیر وجود عشق دلبر میشود
مشک از طرفه نگاه یار عنبر می شود
اولین کس که به جنت می نهد پا فاطمه
گر نبود اصلا نبی حق مزد رسالت که نداشت
حیدر کرار بر عالم ولایت که نداشت
از حسن تا مهدی اش امر امامت که نداشت
مثل او حق بنده ای مشغول طاعت که نداشت
خالق و مخلوق را کرده مهیا فاطمه
رشته ای از چادرش خلق گلستان می کند
گرد و خاکش جمله ی امراض درمان می کند
پرتوی نورش یهودی را مسلمان می کند
شب نبود شمس را, البته جبران می کند
چادرش اعجاز دارد چون مسیحا,فاطمه
بر نبی آمد خبر امر است زهرایت دهند
مایه آرامش امروز و فردایت دهند
علت خلق تو و عالی اعلی یت دهند
چله باید بست تا ام ابیهایت دهند
بهترین مزد رسالت بهر طاها,فاطمه
مهریه داده خدا یک سوم جنت به او
داده شان حوریه از اول خلقت به او
صد سلام و صد درود ما و صد رحمت به او
داده حق نیمی ز دنیا و چنین مکنت به او
عالمی باشد گدا و بوده دارا فاطمه
ساره میل صد غزل از او سرودن داشته
آسیه شعری ز اوصافش سرودن داشته
مریم عمران امید فضه بودن داشته
بال پروانه هوای پر گشودن داشته
چون ندارد بین مخلوقات همتا فاطمه
همسر و همسایه و هم یار غمخوار علی
فاطمه کفو علی تنها سزاوار علی
همچو شمشیر و سپر, یار هوادار علی
چون که تنها حامی و یار و علمدار علی
لافتی الا علی لا سیف الا فاطمه
ساقی و کوثر اگرچه هردوشان با ارزش اند
هر دو اهل جود و احسان هردو اهل بخشش اند
ابرهای تا همیشه در هوای بارش اند
تا ابد این ماه و این خورشید مست جوشش اند
هم علی آقا و هم البته مولا فاطمه
حق ندارد بنده ای مشغول طاعت مثل او
کس ندارد با خدا حال قرابت مثل او
نیست یک زن صاحب فضل و عنایت مثل او
اهل سجده اهل امساک و عبادت مثل او
عابد روز و شب و سرما و گرما, فاطمه
عاقبت فردا خودش وقتی خطابم می کند
از میان جمع آنجا انتخابم می کند
دور, از آن وحشت و آن اضطرابم می کند
معنی اش این است پس نوکر حسابم می کند
می کند محشر کنار حشر برپا فاطمه
امر آید, چشم بربندید زهرا می رسد
بر کویر خشک آن دم آب دریا می رسد
لحظه ای که کس کسی را نیست, آنجا می رسد
روز محشر با هزاران حوریه تا می رسد
می رساند لطف خود قبل از تقاضا, فاطمه
قاسم احمدی