شعر ولادت حضرت علی اصغر (ع)
فصلِ فصل الخطاب می آید
دارد عالیجناب می آید
دود اسفند عرشیان پیداست
بوی مشک و گلاب می آید
مست کردند آسمان ها هم
جای باران, شراب می آید
جای دارد که کعبه بشکافد
نوه ی بوتراب می آید
خاندان علی همه نورند
حضرت آفتاب می آید
کوریه چشم دشمنان حسین
شاهزاده رباب می آید
چشم شور حسود بگذارد
شاه از امشب سه تا علی دارد
این پسر نور چشم سادات است
کعبه ی اول مناجات است
خانقاهی که او بنا کرده
شعبه ی دوم خرابات است
گرچه او در حرای گهواره ست
روح او مظهر عبادات است
سجده بر اوست افضل الاعمال
صاحب این همه کرامات است
گره ی کور هم اگر دارید…
مثل سقاست! باب حاجات است
او که شش ماه عمر کرده
صاحب این همه مقامات است
در جوانی امام هم میشد
فاتح نیل و شام هم میشد
آمد از راه نوبهار رباب
ماهِ تابانِ شامِ تارِ رباب
آمده تا قرار باشد بر
دل همیشه بی قرار رباب
عالم از شوقِ یک علیِ دگر
میزند چرخ بر مدار رباب
خیلی احساس امنیت دارد
هست وقتی که همجوار رباب
هست ابالفضل پاسدار حسین
طفل شش ماهه پاسدار رباب
حیف اصلاً خبر ندارد که
هست شش ماه در کنار رباب
سر زده تیر بی خبر آمد
عمر شش ماهه هم به سر آمد
با همه سرعتش می آمد تیر
نشد از آمدن مردد تیر
مادرش (اِن یکاد) میخواند
دور از اصغرش بگردد تیر
هلهله میکنند کوفی ها
میکشد زوزه های ممتد تیر
به پریشانیش بگرید دشت
به تلزّیِ او بخندد تیر
وسطِ صحبتِ حسین آمد
خطبه ی شاه را به هم زد تیر
بین بازو و کتفِ بابا خورد
از گلوی پسر که شد رد تیر
آن عبایی که وقف اکبر شد
کمک حمل جسم اصغر شد
میرود پشت خیمه ها بکند
از نگاه همه… جدا بکند
تا نفهمند خواهران علی
میرود بی سر و صدا بکند
در مقاتل ندیده ام جایی
ماه قبر ستاره را بکند
میرود قبر اصغر و خود را
پشت خیمه جدا جدا بکند
کاش میشد که چند صورت قبر
کاش میشد که چند تا بکند
کاش میشد که شر دشمن را
قبل غارت خودِ خدا بکند
عصر شد خاک زیر و رو میشد
نیزه ها در زمین فرو میشد
علیرضا وفایی (خیال)