تا زندہ تر باشی شکستی قفلِ جانَت را
شکرِ خدا آسودہ خوردی شوکرانت را
شکرخدا نه خیزران بوسیدہ رویت را
نه نعل اسبی خرد کردہ استخوانت را
وقتی که جان دادی جوادَت نیز پیشَت بود
هـرگز ندیدی ارباً اربای جوانت را
بانوی باران خواهـرت معصومه هـم دیدہ ست
مهـمان نوازی هـای گرم میزبانت را
نه خیمه ای غارت شد نه صورتی نیلی
نه طعنه ای آزردہ کردہ کودکانت را
خورشید هـشتم رفتی اما شکراین باقیست
رنگ شفق هـرگز ندیدم آسمانت را
مُزدِ عزاداران هـمیشه دست تو بودہ ست
از من مگیر آقا نگاہ مهـربانت را…
محسن کاویانی