شعر ولادت امام حسن (ع)

صدای شر شر باران

صدای شر شر باران شعر می آید

کسی دوباره به ایوانشعر می آید

غزل ,قصیده, نمیدانم,این که در راه است

چقدر ساده به دیوان شعرمی آید

 زبان روزه پیاده نزول فرموده

خبر دهید که مهمان شعرمی آید

همیشه در وسط قحطی ازدل دریا

به یاریم به بیابان شعرمی آید

غزل به وزن دو ابروی او  اگر گویم

دو وزن تازه به اوزان شعر می آید

کمیت لنگ غزل می شود چو شعر کمیت

اگر نظر بنماید کری ماهل البیت

خبر رسیده که امشب کریم می آید

به خاک صاحب روحی عظیم می آید

کسی که نفحه باغ بهشت نفحه اوست

چقدر ساده سوار نسیم میآید

کسی که بودن او تا همیشه خواهد بود

کسی که زمزمه اش ازقدیم می آید

کسی که پشت سر خشم اوبدون شک

هزار دسته عذاب الیم میآید

 ز فیض چشم کریمش رحیم خواهد شد

دلی که مثل شیاطین رجیم می آید

اذان مغرب افطار پای سفره‌ی او

چقدر اسیر و فقیر ویتیم می آید


اگر رسیده در اینمه برای خاطر ماست

خدا برای سر سفره اش نمک می خواست


مدرسی که ادب هم بود مودب او

نشسته هر چه پیمبر به پای مکتب او

به گرد پای صعود من میرسی جبرییل

اگر کبوتر جانم شودمقرب او

 تمام عمر شده ناماو مخاطب من

چه خوب می شد اگر میشدم مقرب او

 چه راکبی که فلکهم ندیده مانندش

چه راکبی که رسول خداست مرکب او

مسیر خانه‌ی‌شان چندکوچه بند آید

برای خواندن قرآن چو واشود لب او

فقط نه اهل زمین دل سپرده‌اش هستند

که عرشیان خدا کشته مرده‌اش هستند

هوای بزم کریمانه نگاه شما

دوباره سائلتان راکشیده است انجا

چه خوب می شد از نخل چشمتان امشب

برای سفره‌ی افطار ماندهی خرما

در آستین شما دست فضل حضرت حق

و بر زبان شما معجزبیان خدا

اگر رسد به سراب تو میشود سیراب

هر آنکه تشنه برون آیداز دل دریا

قسم به مهر لب روزه دارتان عمریست

که مُهر مِهر شما خوردهروی سینه‌ی ما

کجاست یوسف صدیق تاخودش بیند

خداست مشتری حُسن یوسف زهرا


دل برادرت آقا اگر چه خواهری است

دل کبوتری تو عجیب مادری است


ببار ابر کرامت که خوب می باری

چقدر چشمه ز چشمان خودکنی جاری

بریز , کاسه به دستانتو فراوانند

تبرک همه‌ی سفره هایا فطاری

مساحت دل ما نذرباغبانی توست

به اختیار خودت هر چه بذر می کاری

زمان دیدن تو مادرت چه حالی داشت

شب تولد خود را به یاد می آری؟

چه زود فصل زمستان گیسویت آمد

چه دیده ای وسط کوچه های بی یاری

چه بود آنچه شکست و سپس زمین افتاد

چه هست اینکه تو باید زخاک بر داری


ببین شکسته شده ای ببین که تا شده ای

از آن زمان که تو باشانه ات عصا شده ای

محسن عربخالقی

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا