آن روز ظهور دیگری داشت
در سینه دمی غضنفری داشت
خورشید طلوع حیدری داشت
آخر قدم پیامبر چیست؟
تکمیل رسالتش مگر چیست؟
دو
در بحبوحه های حج آخر
از زین شتر که ساخت منبر
فرمود فراز آن پیمبر :
بر هر که منم ولی و آقا
با رفتن من علیست مولا
سه
فرمود رسول سر مکنون
گردید مسیر دین دگرگون
کوری دو چشم آن دو ملعون
تا قله ی نورِ منجلی رفت
منبر ز فضایل علی رفت
چهار
هم خوی و خصال شیر داریم
هم پیروی از امیر داریم
اسلام هم از غدیر داریم
دینی که رسول گفته این است
اسلام ، امیر مومنین است
پنج
همپای نبی ، وقار دارد
در عشق هم اعتبار دارد
آن کیست که ذوالفقار دارد؟
مردی که ز کعبه سر برآورد
مردی که ز قلعه در درآورد
شش
با تیغ به کفر راه بست او
آیینه ی خصم را شکست او
کرارِ بلامنازع است او
این شرزه که دارد عزم میدان
هوهو… علی است یا که طوفان؟
هفت
درد آمده ام دواست اینجا
زخم آمده ام شفاست اینجا
ایوانِ طلا کجاست؟ اینجا
هر چند مرا عزیز کرده
من را نجفش مریض کرده
هشت
در سینه یمان غم است آقا
آشفته ی ماتم است آقا
نزدیک محرم است آقا
از قافله ای خبر می آید
شش ماهه ای از سفر می آید
نه
این قافله یاس و لاله دارد
بر ناقه ز نور هاله دارد
یک دخترک سه ساله دارد
با کوهی از آرزو می آید
او در بغل عمو می آید
ده
ای کاش که او بلا نبیند
ای کاش سر و صدا نبیند
ای کاش که زجر را نبیند
ای کاش که معجرش نیفتد
ای کاش گل سرش نیفتد
علیرضا وفایی خیال