شعر مناجات با خدا

عزیزم حسین(ع)

دل که می‌‎گیرد دو چشم تر به دادم می‎رسد
در زمان فقر این گوهر به دادم می‎رسد

وسع کم هرگز برای ما فقیران ننگ نیست
دست من خالی که باشد سر به دادم می‎رسد

دست بردارید مردم از سر من چون که من
دلبری دارم که او بهتر به دادم می‎رسد

از شب قدر تو جا ماندم که امروز آمدم
گفته‎اند اینجا حسین آخر به دادم می‎رسد

این کریمی را که من دارم گدایی می‌‎کنم
مطمئن هستم که پشت در به دادم می‎رسد

حیف, آقای به این خوبی کنارم باشد و
فکر این باشم یکی دیگر به دادم می‎رسد

من سراغ هرکسی رفتم دلم را زد شکست
غالباً این لحظه‎ها مادر به دادم می‎رسد

فاطمه مِیلش که باشد وضع برمی‎گردد و
مرتضی با ظرفی از کوثر به دادم می‎رسد

اعتباری نیست برتقوای من, این لطف توست
لحظه‎ی تشخیص خیروشر به دادم می‎رسد

پاک‎ها کرب و بلا رفتند و من جا مانده‎ ام
فطرسم امروز, بال و پر به دادم می‎رسد

حتم دارم قبل حتّى حضرت خیرالنساء
دخترى دردانه در محشر به دادم مى رسد

خواهری دلخسته پرسیدازخودش بالای تل
این برادر زیر این خنجر به دادم می‎رسد؟

می‎برند این‎ها هر آنچه روی سر دارم ولی
می‎رسد عباس و با معجر به دادم می‎رسد

زانوی محمل بلند و دامن من هم بلند
در سفر این وقت‎ها اکبر به دادم می‎رسد

حسین قربانچه

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا