شعر وروديه محرم
عزیزم حسین
قلم به دست گرفتم، بگویم از یارم
که هست دم به دم این دم زدن فقط کارم
چگونه دم نزند عاشقی که میسوزد
حرارتی به دل از عشق دلبرم دارم
دوباره رو به سوی کوی یار میگویم
سلام حضرت جانان، سلام دلدارم
ببین رسیده به سر طاقتم، نمانده توانی
بگو بناست که تا کی ز دوری تو ببارم
چه میشود بگشایی گره ز کار گدا و
چه میشود بنمایی نظر به حال نذارم
هر آن زمان که دلم را غمی گرفت آقا
میان جمع رفیقان، شدی تو غمخوارم
برادرم به هرآنکس که از تو دم زند و
ز هرکسی که جدا از شماست، بیزارم
پدرام اسکندری