شعر شهادت حضرت رقيه (س)

عصر عاشورا

دوباره ضربه ی سیلی نشست بر رویی

به تازیانه کشیدند باز , بازویی

اگر چه هیچ دری وا نشد,ولی آن روز

به جای میخ به نیزه زدند ,پهلویی

شنیده ایم که یک عصر پای یک خیمه

به دست باد پریشان شده است ,گیسویی

شنیده ایم که یک ظهر روی یک نیزه

بدون آب جوانه زده است ,شب بویی

وماجرا که به اینجای کار ختم نشد

چقدر زخم زبانها شنید ,بانویی

صدای دختری از دشت می رسد ,هیهات

سراغ میکند از معجر و النگویی

تمام دغدغه ی من زماجرا این است

که خم نگشت در آن روز هیچ ابرویی

 نادر حسینی

 

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

‫۲ دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا