عمه ی سادات
نثار روح چنان کوه عمه ی سادات
در ابتدای غزل فاتحه مع الصلوات
برای اینکه شود جاودانه در تاریخ
گذاشت در وسط کربلا دو تا مرآت
یکی به اسم حسین و یکی به اسم خودش
یکی به آن دگری خیره،این به آن شد مات
کشید دست ز عشقش ولی مگر که کشید؛
برای ثانیه ای دست از خدا؟ هیهات
کسی که زینت باباست، شام را یکسر؛
برای خاطر او کرده اند تزئینات
همان که دیده به گودال رفته دین خدا:
نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زکات
همان که کرب و بلا را قشنگ دیده،دلش؛
چه قدر سوخته از تشنگی رود فرات
چه قدر در همه جا کرده اقتدا به حسین
چه قدر بسته به واقع صلات را به صلات
مصیبتش شود اعظم کسی که یک ساعت
شود معطل دروازه های بی ساعات
هرآنچه داشته بخشیده بعد گفته خدا؛
مرا ببخش که دارم بضاعتی مزجات
همان که بعد خودش ساخته شده اینطور؛
حیاط در حرمش دور حوض آب حیات
هنوز نیز به تقویمِ روز رفتن او
به جای روز شهادت نوشته روز وفات
دوباره وزن غمش بیشتر شد از این شعر
دوباره دل خورم از این مفاعِلُن فعلات
مهدی رحیمی زمستان