عمّه حلالم کُن
عمـّه ببین دورِ عمویم را گرفتند
راهِ نَفـَس های گلـویم را گرفتند
دیگر میانِ خیمه ها جایی ندارم
او که نبـاشد باز بابایـی ندارم
عمّه حلالم کُن عـمو تـنهاست رفتم
اینکه زمین خورده گُل زهراست رفتم
با گریه می آیم به سویِ تو عمو جان
پنجه گِرِه خورده به مویِ تو عمو جان
دسـتم اگـر اُفتاد مثلِ پهـلـوانم
قدری شبیه روضه یِ قامت کمانم
جان داده رویِ سینه اَت سربازِ آخر
پیچیده در گـودال بویِ یاس مادر
من می روم تا آتشِ معجر نبینم
رویِ کـبودِ غنـچه یِ کوثر نبینم
من می روم تا که نبینم بی بهانه
شـلّاق می گـیرد به پایِ نازدانه
من می روم تا که سَرَم بَر نِی بِرقصد
امّا کسـی در محـضرم با مِیْ نَـرقصد
من می روم قبل از غروبِ قتل وُ غارت
قبل از کـبودی وُ کـتک ها وُ جِـسارت
من می روم پیش از هجومِ قومِ نیرنگ
باید سرِ من بشـْکند بَر نیزه با سنـگ
من می روم تا معنی احساس باشم
بَر روی نِـی پشتِ سـَر عباس باشم
من می روم تا ساربان انگشترت را
غارت نـکرده پیشِ چشـمِ آلِ طاها
من می روم تا با حسن ندبه بخوانم
چـشم انـتظارِ صاحب کعـبه بمانم
حسین ایمانی