شعر تخريب بقيع

غربت بقیع…

خاکی که چون عرش خدا شأنش رفیع است
بی بقعه درگاهی ست که نامش بقــیع است

بیش از نیاز خلق اینجا جامِ باده ست
ازبس که این میخانه در باطن وسیع است

اینجا قیامت را به خلوت می توان دید
زیرا که پنهان در دلش چندین شـفیع است

از عرض حاجت بی نیــازی زائر اینجا
چونکه مَـزورَت* هم عَلیم و هم سَمیع است

با چار امامی که کریم بن الکریــمند
حتّیٰ کرم در این حرم عبد مُطیع است

مهمان همیشه کاسه اش سرشار فیض است
آنجا که صاحب خانه را طبعی مَنیع است

همسایه ی مکّه ست وقتی که مدینه
پس هرکه پابوسش می آید مُستطیع است

زائر ! نمی فهــمی زیارت کرده یا نه !
آنقدْر که سِــیر زمان اینجا سَـریع است

آیــنده اش را که تصــوّر می کنم باز
در ذهنم از این صحن تصویری بَدیع است

بعد از ظهورِ حضرت مَـعشوق , بی شک
اینجا تمام فصلهایش چون رَبیــع است

با خاک یکسان کرده هرکس این حرم را
روز قیام منتـقم , وضعش فَجــیع است

این خاکها شد زیر و رو,مرثیه خوان گفت:
امشب گُریزم , روضه ی طفل رَضیع است

محمّدقاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا