شعر شهادت امام رضا (ع)

غریبانه

چون جام ِزهر غریبانه سر کشید

فریاد زدخدا و عبا را به سر کشید

پنجاه وچند سال موسا به کوچه ها

پنجاه وچند مرتب آه از جگر کشید

با سینهای که آتش از آن شعله میکشید

آری نفسنفس زدنش تا سحر کشید

او بود وخاکِ حجره و یک ناله ی ضعیف

گاهِ سحربه جانب جانانه پر کشید

در انتظارآمدن میوه ی دلش

پا را بهسویِ قبله چنان محتضر کشید

سینه زناندریده گریبان پسر رسید

دستی بهرویِ ماهِ کبودِ پدر کشید

شمسُالشموس رویِ زمین اوفتاده و

فریادِ ایپدر, ز دلِ خود قمر کشید

آه از دمیکه زینبِ کبرایِ غم نصیب

آمد تن ِامام زمانش به بَر کشید

با دستِزخم خورده یِ خود دختر ِ علی

تیر ِشکسته از تن ارباب در کشید

گُل ماندهبود در وسط تیغ و نیزه ها

آمد زپایِ ساقه یِ یاسش تَبَر کشید

مجتبی روشن روان

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا