شعر مناجات با خدا

زخم‌ گناهان

آنچنان زخم‌ گناهان به پرم افتاده
که به صد شهر‌ دگر هم خبرم‌ افتاده

هرچه را جمع نمودم سر یک غفلت سوخت
زیر پای همه حالا ثمرم افتاده

من همان شاخه سرسبز ته باغ توام
که دگر پیر شدم برگ‌و برم افتاده

بشکند پای من ای وای چه کردم به خودم
به چه جاهای بدی که گذرم افتاده

دل من جای علی بود خرابش کردم
از دلم نام شریف پدرم افتاده

آشتی کن که دوباره به خودت برگردم
آرزوهام همه دور و برم افتاده

جوشن ای کاش پناهم بدهد از آتش
من که خوردم به زمین و سپرم افتاده

بعلی بعلی بعلی بعلی
که هوای نجف او به سرم افتاده

تا به ایوان طلایش نظر من خورده
جنت و هشت بهشت از نظرم افتاده

برسانید سلام من بد را به حسین
فطرس امشب تو ببر..من که پرم افتاده

شب قدری ببریدم طرف کرببلا
خیر عالم همه در این سفرم افتاده

دم افطار فقط گریه به آن تشنه کنم…
داع خشکی لبش بر جگرم افتاده

نیزه ها عاقبت از اسب زمینش زده اند
خبر ذبح سرش بین حرم افتاده

سید پوریا هاشمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا