غصهی نان و دنیا
شده غصهی نان و دنیای ما
حجاب میان حبیب و مُحِبّ
توکل نکردیم بر او که گفت:
«وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِب»
فقط فکر دنیای خود بوده ایم
غم دیگران چه؟! ملالی که نیست
ندارد اثر در عبادات ما
همین رزق های حلالی که نیست
سحرها و افطارها فکر مان
شده خوردن و سفرهی التذاذ
مجالی نمانده برای عروج
برای مناجات و راز و نیاز
شکم های تا خرخره پر شده
دوباره زمین گیرمان کرده است
همین لقمهی شبهه, نان حرام
ز پرواز دل سیرمان کرده است
چه کردیم با بال دل هایمان
مناجات ها , ربّناها چه شد
دعامان شده حبس در سینه ها
«خدایا , خدایا» خدایا ! چه شد
تمامی ندارد افاضات نفس
اسیران بند تکاثر شدیم
اگر از حقایق تهی مانده ایم
ولی از غرور و ریا پر شدیم
تجمّل شده همّ و غمّ همه
چه شد فرش های حصیری چه شد؟
که دیگر به نان و نمک قانع است؟
مرام علی! دستگیری! چه شد؟
به ظاهر خداجو ولی در عمل
همه بندهی جاه و مال و مقام
فقط صاحب قدرت و ثروت است
به چشمان ما واجب الاحترام
دگر قدر و شایستگی بی بهاست
ملاک عمل هر کجا شهرت است
همه پایبند روابط شدیم
دگر حرف ها بر سر قیمت است
به دنیای خود خوب خو کرده ایم
دگر در سری فکر پرواز نیست
در آسمان باز باز و چه حیف
برای پریدن پری باز نیست
به دنیای فانی چنان رو زدیم
که از عزّت نفس غافل شدیم
سر دل به دریا زدن داشتیم
اسیر تماشای ساحل شدیم
کجایند مردان بی ادعا
چه شد اشک ها , دردها , ناله ها
چه کردیم با عشق و انسانیت
چه کردیم با حرمت لاله ها
اگر چه معاصی و جرم و خطا
شده همدم ما شده خوی ما
ولی هر زمانی پشیمان شدیم
در توبه باز است بر روی ما
بیا لحظه ای سوی نورانیت
بیا یک نفس غرق تقوا شویم
بگو مرد و مردانه یک یا علی
که راهی عرش معلّی شویم
چه میشد اگر حضرت آفتاب
به دل های تاریک ما یک نگاه …
توانی دهد, نیمه جانی دهد
به این عبد درماندهی رو سیاه
بیا یک قدم مانده تا آسمان
بیا التجا کن خدایی شویم
حسین است سرّ رهایی ما
پری باز کن کربلایی شویم
یوسف رحیمی