غم هادی دارم
اهل دردم غم هادی دارم
سامراییاست دل بی تابم
زنده یفیض مدام یارم
مرده ییک نفس سردابم
امشب ازخویش برون می آیم
تا بهچشمان پرآبش گریم
گاه برآهِ دلِ شعله ورش
گاه برقبر خرابش گریم
کینه اهرمنتیره سرشت
بامدار طبق نور چه کرد
فتنه یقوم پلید ابلیس
باجمال پسر حور چه کرد
دست تذویردوباره بی رحم
آتش کینهی خود را افروخت
در پسپرده ی تنهایی خود
مردی ازنسل سلابت میسوخت
رفته رفتهاثری سخت نمود
زهر درجان شریف آقا
در تبو تاب شد و سوسو زد
شمع چشمانشریف آقا
خاک بر فرق من از این جمله
همه چوبسمل به قفس پرپر زد
پسرش پارهگریبان گریان
در عزاداریاو بر سر زد
جگر زهرچشیده یعنی
آب گردیدنگل در آتش
هر کهاز نسل علی شد مسموم
نالهزد فاطمه؛ مادر؛ آتش
تا نماندهبه تن و دیده پر آب
سینه سوزانو لبش خشک ولی
زمزمه کردو به سینه کوبید
که فدایتو حسین ابن علی
بر سرپای پسر سر بنهاد
لحظه یآخر جان دادن بود
از لبشذکر نمی افتاد و
یاد آنصحنه ی افتادن بود
یاد میکرداز آن ساعت که
ازفراز فرس آقا افتاد
تشنهلب با بدن غرق به خون
گوشه ایدر دل صحرا افتاد
یاد آنیوسف افتاده به چاه
گرگ هادوروبرش زوزه کشان
گرگ وحشیتری از راه رسید
چنگ زدگرگ سرش زوزه کشان
گوش کنمابقی قِصّه ز من
گر چهاین روضه دهد آزارت
مهدی میری
با آرزوی نابودی دشمنان اسلام و ظهور مولا…
وب زیبایی دارید در سایه حق قلمتان مستدام….