میان صحن های تو ز فکر این و آن فارغ
شبیه کودکی هستم ز غوغای جهان فارغ
تمام حرف هایم را فقط با اشک میگویم
اشارات نظر داریم و هستم از زبان فارغ
کلاغ رو سیاهی پر زده بین کبوتر ها
کنار پنجره فولاد تو از آشیان فارغ
کبوتر زائرت باشد ز گنبد بر نمیخیزد
که تا خورشید بالا رفت و شد از آسمان فارغ
مرا با عیب راهم دادی و با اشک می خندم
شبیه بنده ای که میشود از امتحان فارغ
زمینم؟ آسمانم؟ مشهدم؟ عرشم؟ کجا هستم؟
دخیلت هستم و میگردم از کون و مکان فارغ
اذان صبح , نقاره دلم را زیر و رو کرده
چنان پر شور و سرمستم که هستم از اذان فارغ
شفا میخواهم و از آب سقاخانه مینوشم
منم از لطف هر که غیر تو , ای مهربان فارغ
میان دست ها حاجت نمانده چون کریمی تو
ز حاجت سینه ی مرد و زن و پیر و جوان فارغ
چگونه صید کردی قلب صیاد خراسان را؟
که صیاد خراسان از شکار آهوان فارغ
(کمان را زه بریده , تیر را پیکان و پر کنده
سپر افکنده , خود را کرده از تیر و کمان فارغ) وحشی بافقی
احمد ایرانی نسب