شعر شهادت حضرت زهرا (س)
فاطمه جان
فاطمه جان! غصه ام را بسکه تنها میخوری
بین خانه بی هوا، از این و آن پا میخوری
چل نفر آماده با هیزم میان کوچه اند
پشت در که می روی حتماً به دعوا میخوری
کاش در وا میشد از بیرون، خیالم جمع نیست
نه فقط از میخ در، حتی ز لولا میخوری
مرد میخواهد که با ضرب لگدها نشکند
می زنند اینجا تو را دیوار و در، تا میخوری
مادر پیغمبرم! هستی امانت دست من
هرچه بابایت تو را بوسیده حالا میخوری
پابرهنه، بی عبا، کهفِ حصینم چادر است
دست های من که بسته می شود جا میخوری
حرز نامم را فقط محکم به بازویت ببند
با غلافی می روی از هوش و من را می کِشند
رضا دین پرور