شعر شهادت حضرت زهرا (س)

کوچه خاکی

می آمد از آن دور و به دستش تبری بود

انگار در آن کوچه خاکی خبری بود

دیری نگذشت از غم خاتم که زمانه

آبستن پیشامد جانسوز تری بود

ای کاش مسیرت سر آن کوچه نمی خورد

آن کوچه کمین کرده کفتار نری بود

از سرخی سیمای شما فال گرفتم

در فال شما شعله و دیوار و دری بود

بین در و دیوار…علی… گفتی و تاریخ

خود شاهد ترتیب عروج پسری بود

هر لحظه هلالی تر و هر لحظه مدینه..

مبهوت تماشای افول قمری بود

مجروح به دیدار پدر رفتی و آن شب..

فرخنده شبی بود و مبارک سحری بود

بادی به درختی زد و برگی به هوا برد

بادی که پی یافتن همسفری بود..

 علی آمره

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا