بس ستاره ریخت از قلب پیمبر بر سرش
کهکشانی گشته زلفش, جان ما اندر خَمش
لافتی الا علی بیش از توان معنی است
سَیفَ الا ذوالفقار تعبیر حق بود از کمش
مست از پیمانه ی لبریزِ از خُم گشته ایم
عهد ما روز ازل بسته خداوند با لبش
قلب دارد سینه ام را می شکافد بهر او
بَه به این مستی و گرما بَه به این تاب و تَبش
شهسوار ملک لولاک ای فلک دور سرت
موقع خَلق ات تبارک گفته خالق بر دَمش
شهر دل آیینه بندان می کنم تا پا نهی
با فقیران ناز کمتر می کند سروِ قدش
تا غزل رسوا نکرده فکر و هم اندیشه را
زیر لب باید بگویم دوش بودم در برش
سید علی حسینی