شعر گودال قتلگاه
لشگری آمده
لشگری آمده بودند به یغما ببَرند
قطعه قطعه بدنی را به کجاها ببَرند
می کشیدند تنی را ته گودالِ بلا
نیّت این بود که تاب از دلِ زهرا ببرند
کینه ها در دلشان از علی و آلٍ علی
قصدشان بود سرِ زاده ی زهرا ببَرند
صف کشیدند اراذل همه با سنگ و کلوخ
با زدن تا که ثواب از حیِ یکتا ببَرند
پیرمردان به عصا بر بدنش ضربه زدند
تا که اجری دو برابر ز تقّلا ببَرند
این حسین است که افتاده به صورت به زمین
کوفیان آمدند انگار مصّلا ببَرند
فارغ از غصـّه و غم ، هلهله وشادی بود
از دلِ خویش رسیدند که غمها ببَرند
وقتِ غارت شده حالا نفَسی تازه کنند
به اسارت همه ی دخترکان را ببَرند
محسن راحت حق