لطف فراوان
نور زهرا عین ظلمت را درخشان میکند
نور حق را از دل ناحق نمایان میکند
کیست این بانو که هر شب وحی می آید بر او؟
حضرت جبرییل را در خانه مهمان میکند
با همان پای ورم کرده به محراب دعا
پایههای ظلم را با خاک یکسان میکند
چون که فرزندان او جمعاند در این مملکت
فاطمه لطف فراوانی به ایران میکند
هرکسی کاری علیه مردم ایران کند
فاطمه او را از این کرده پشیمان میکند
خواهرم! با چادرت اسلام را ترویج کن
چادر زهرا یهودی را مسلمان میکند
در دفاع از حق حیدر از کلام الله گفت
حرفهای فاطمه تکیه به قرآن میکند
گفت اگر با مرد من نامردها کاری کنند
سرور زنهای عالم مو پریشان میکند
فاطمه قدر است پس شان نزولش مخفی است
بوتراب او را میان خاک پنهان میکند
تا در دوزخ برای دوستانش میرود
حضرت زهرا جهنم را گلستان میکند
پس چرا پشت در خانه پرش آتش گرفت؟
پای دینش ماند گرچه معجرش آتش گرفت
سوخت و از فتنه ها دین خدا را حفظ کرد
فاطمه جان داد جان مرتضی را حفظ کرد
یک تنه در جنگ کردن با چهل تن ایستاد
روی در روی چهل نامرد یک زن ایستاد
نور, محبوس است در دست پلید سایهها
خانه حیدر در آتش سوخت ای همسایهها
مردم نامرد! مرد شهر را یاری کنید
لااقل در عالم همسایگی کاری کنید
داغ سنگینی امیرالمومنین را پیر کرد
فاطمه بین در و دیوار خانه گیر کرد
فاطمه در بین بستر بود و دیگر برنخاست
از همان روزی که او افتاد حیدر برنخاست
از میان بسترش پاشد ولی از پا نشست
رفت استقبال حیدر, پشت در اما نشست
در میان کوچه وقتی بسته شد دست خدا
دست شیطان بر رخ انسیه حورا نشست
وای از آن ضربه که آمد جای زینب را گرفت
وای از آن ضربه که آمد پهلوی زهرا نشست
رفت بنشیند کنار مادرش اما نشد
لاجرم زینب به روی دامن اسما نشست
گوشوار فاطمه در کوچه از وقتی شکست
مجتبی در گوشه خانه تک و تنها نشست
تیغِ در بین غلافی که به زهرا لطمه زد
چند سال بعد بر فرق سر مولا نشست
اهل بیتش را به دور بستر خود جمع کرد
بچه ها پایین پا و مرتضی بالا نشست
گفت غسل و دفن من در نیمه شب بهتر است
وقت دفنم فضه باشد پیش زینب بهتر است
بعد هجده سال حالا چشم کوثر بسته شد
چشمه فیض خدا تا روز محشر بسته شد
همدم و همراه حیدر با علی حرفی بزن
برنمیخیزی اگر از جا ولی حرفی بزن
چشم های خویش را ای نور دیده باز کن
روح من! من را ببین و بعد از آن پرواز کن
کل هستی امیر المومنینی فاطمه
قره عین محمد! کلّمینی فاطمه
سهم فرزندانمان بعد از تو تیغ و دشنه است
نیستی در ظهر عاشورا حسینت تشنه است
نیستی روزی که زینب را اسارت میبرند
دستبافت را حرامی ها به غارت میبرند
آرش براری