شعر شهادت حضرت ام البنين (س)

مادرم گفته که از ام البنین حاجت بخواه

وقت گریه یار وقتی نیست زانو یار شد
تکیه گاه گریه کردن های من دیوار شد

مردم دنیا نمیفهمند ما عاشق شدیم
زندگی کردن برای عاشقان دشوار شد

من سرم را میزنم بر در که در را وا کنی
کار تو انکار کردن کار من اصرار شد

زار بودم زار گشتم زارتر از قبل خویش
زار زارم رفت بالا روزگارم زار شد

یاد تو افتادم و افتادم از آب و غذا
یاد تو افتادم و حالم چه گریه دار شد

مادرم گفته که از ام البنین حاجت بخواه
دست و دل بازی تو بوده… گدا بسیار شد

ما سر سال از تو میگیریم روزی را فقط
بار ما با روزی هر ساله ی تو بار شد

مثل مسکین های عباست ببین ما را شما
جای دیگر رفتنم خیلی برایم عار شد

ما هم آزرده ست این دنیا ، شما را بیشتر
قدّ زن های حرم قلب تو هم آزار شد

گریه کردی گریه کردن چشم هایت را گرفت
گریه کردی و همه دیدند چشمت تار شد

خم به ابرویت نیامد گفت ابرویش شکست
چشم و ابرویش فدای چشم های یار شد

تا خبر دادند افتاده زمین افتاده ای …
صورت قبری کشیدی صورتت غمدار شد

تا مسیحای جوانت را به نخلی بسته اند
مریم آل علی هم راهی بازار شد

با مکافاتی سرِ نیزه سرش را بسته اند
چون نمیمانده به نیزه قسمتش دستار شد

از خجالت از سر نیزه میفتاد او زمین
روضه ی افتادنش از نیزه ها تکرار شد

مجلس نامحرمان را رفت همراه زنان
بیشتر از کربلا در شهر شام آزار شد

 علیرضا وفایی خیال

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا