رنگ پاییز به دیوار بهاری اُفتاد
بر در خانه ی خورشید شراری اُفتاد
فاطمه ظرفیت کل ولایت را داشت
وقت اُفتادن او ایل و تباری اُفتاد.تکیه بر در زدنش درد سرش شد بخدا
او کنار در و در نیز کناری اُفتاد
آنقدر ضربه ی پا خورد به در تا که شکست
آنقدر شاخه تکان خورد که باری افتاد
بعد یک عمر مراعات کنیزان حرم
فضه ی خادمه آخر به چه کاری اُفتاد
خواست تا زود خودش را برساند به علی
سر این خواسته ی خود دو سه باری اُفتاد
خواست تا اینکه بگوید به علی بعد از این
غم نداری تو اگر فاطمه داری…. افتاد
ناله ای زد که ستون های حرم لرزیدند
به روی مسجدیان گرد و غباری اُفتاد
غیرت معجر او دست علی را وا کرد
همه دیدند سقیفه به چه خاری اُفتاد
وقت برگشت به خانه همه جا خونی بود
چشم یاری به قدوقامت یاری اَفتاد
آنقدر فاطمه از دست علی بوسه گرفت
بعد از آن روز دگر رفت و کناری افتاد
علی اکبر لطیفیان