موسای آل احمدم و برگزیده ام
جای وصال, غربت و دوری خریده ام
با اشتیاق جام بلا سر کشیده ام
چون زینبم, حماسه ی صبر آفریده ام
در قعر چاه, سِیر صعودی به من رسید
رخسار زرد و چشم کبودی به من رسید
از آن زمان که مرد یهودی به من رسید
قدر تمام عمر, مصیبت چشیده ام
امشب دوباره قلب مرا گردِ غم گرفت
از درد هجر فاطمه ام گریه ام گرفت
اصلا نباید آه مرا دستِ کم گرفت…
…چندی گذشته و پسرم را ندیده ام
زنجیرها از این همه آزار خسته اند
دیگر, تمام نافله هایم نشسته اند
هر صبح و شام حرمت من را شکسته اند
آن قدر, ناسزا من از این ها شنیده ام
خورشیدِ خاک خورده ی هفتم شدم اگر
این روزها به گریه تجسم شدم اگر
در لابه لای جامه ی خود گم شدم اگر
مانند شمع, در کف زندان چکیده ام
من را به زورِ سلسله بسیار می کشند
تا آن سیاهچالِ دل آزار می کشند
از ساق پای درهم من کار می کشند
گودال تنگ و پیکر قامت خمیده ام؟!
شِکوه ز داغ مستمر خود نمی کنم
اصلا نظر به دردسر خود نمی کنم
گریه بر آتش جگر خود نمی کنم
گریان داغِ تشنه لبِ سر بریده ام
با جسم چاک چاک, سری در بدن نداشت
در زیر آفتاب, به تن یک کفن نداشت
یک عمر, یادِ این که لباسی به تن نداشت
با اشک و آه, جامه ی خود را دریده ام
محمد جواد شیرازی