مولای من
این حوالی که چشمِ گریان نیست
خبری از بهار و باران نیست
حال چشمم که از تو پنهان نیست
خشک خشک است و جز بیابان نیست
هرکسی در هوای معراج است
شک ندارم به گریه محتاج است
معجزه بر نگاه مان دادند
سوز خوبی به آه مان دادند
تا در این خانه راه مان دادند
پشت گریه پناه مان دادند
گریه از بهترین عبادات است
گریه اوج همه مقامات است
شمع و پروانه را سحر دادند
هر دوتا را یکی هنر دادند
این یکی را فقط شرر دادند
آن یکی را فقط جگر دادند
بزن آتش نده امان امشب
آتشت را بزن به جان امشب
این دعا را تو مستجابش کن
ظرف ما را پر از شرابش کن
ذره ام را تو آفتابش کن
کم ما را فزون حسابش کن
بس که دوروبرت گدا داری
خبر از حال زار ما داری
سینه هامان برای تو چاک اند
پدر خاکی و همه خاک اند
بچه های شما همه پاک اند
بهترینِ زمین و افلاک اند
جان به قربان بچه هات آقا
نظری کن به این گدات آقا
حور و جن و بشر به قربانت
جان عالم فدای چشمانت
قبل از این که شوم مسلمانت
سجده باید کنم به ایوانت
من زیاد از شما نمی دانم
بنده ای یا خدا،نمی دانم
رسول عسگری