شعر مدح و مناجات امام زمان (عج)

مُنتظر

مُنتظر

آن درد می اَرزد که درمانش تو باشی
آن هجر می چَسبد که پایانش تو باشی

دل آرزو دارد در این تاریکیِ محض
یک شب بیایی ماهِ تابانش تو باشی

روحی که در سردرگُمی ها در عذاب است
آرامش حالِ پریشانش تو باشی

یک عُمر مانده مُنتظر, پیرِ محلّه
یک دَم ببیند پیشِ چشمانش تو باشی

دل می خورَد حسرت به حالِ آن جُذامی
وقتی فقط هم لُقمه ی نانش تو باشی

حالا برایت روضه ای می خوانم آقا
آن روضه که عُمریست گریانش تو باشی

دختر به بابا گفت؛ “بابای عزیزم
بد نیست ویرانه, چو مهمانش تو باشی

بد نیست, حتّی شام هم خوب است بی شام!
اما به شرطی که پدرجانش تو باشی

تو چوب خوردی, دخترت زخم زبان خورد
من غصّه خوردم, عمّه هم سنگ از سنان خورد

رضا رسول زاده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا