شعر مصائب اسارت كوفه
نیزه نشین
مردمی پای تو ای نیزه نشین پا شده است
بر سرِ سنگ زدن باز که دعوا شده است
واردِ شهر شدی هلهله ها پای گرفت
با ورودت پسرِ فاطمه غوغا شده است
نیزه دارِ تو نکوبد به زمین کاش سرت..
حلقِ تو از اثرِ ضربه حسین وا شده است
چادری کاش مناسب به سرم بود حسین
معجرِ پاره ی من غرقِ تماشا شده است
از سرِ نیزه بخوان خواندنِ قرآن چه خوش ست
بهرِ خاموشیِ تو ولوله برپا شده است
وای از قاتلِ پستی که تو را ذبح نمود
شمر با حرمله در قافله پیدا شده است
مانده ام حنجره ی کوچکِ این ششماهه
با چه سختی به سرِ نیزه ی غم جا شده است
ای هلالِ شب اوّل! دلِ من تنگ شده
وقت دیدارِ من خسته دل آیا شده است؟
کوفه ای کاش شود بر سرِ این قوم خراب
باعث رنجِ دل حضرت زهرا شده است
محسن راحت حق