شعر شهادت حضرت زهرا (س)

هیزم آوردند

پس همان امت که بود از لطف پیغمبر پناه
جمعشان جمع است در ویرانی یک سرپناه

هیزم آوردند تا نمرود را یاری کنند
میبرم در فتنه ی این قوم بر داور پناه

نعره میزند خانه را با اهل آن آتش زنید
برد از این نعرها بر مادرش دختر پناه

فاطمه آمد که آن گمراه گردد منصرف
دید غیر از خود ندارد مرتضی دیگر پناه

در میان شعله گیر افتاد حورای بتول
داد زهرا را فقط دیوار بعد از در پناه

فاطمه افتاد در افتاد آن ها رد شدند
بعد از این دیگر ندارد حضرت حیدر پناه

ریسمان بستند دور دست های مرتضی
از تعجب یک یهودی برد بر خیبر پناه

فاطمه آمد به مسجد لب به نفرین وا کند
پس ستون ها یک به یک بردند بر منبر پناه

کاش آن لحظه زمین آن قوم را بلعیده بود
کاش بر آن ها نمیشد ساقی کوثر پناه…

 محسن صرامی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا