یادش بخیر
یادش بخیر روز و شبم با حسین بود
ذکر بی اختیار لبم یا حسین بود
پا تا سرِ عقیله سراپا حسین بود
وقتِ اذان اشهدِ من یا حسین بود
ما تار و پودِ رشته یِ پیراهن همیم
یعنی من وحسین,حسین و من ِ همیم
دور از توهست ولی دست از تو بر نداشت
خسته شدهست ولی دست از تو برنداشت
از پانشست ولی دست از تو برنداشت
زینب شکستولی دست از تو برنداشت
مانند منکسی به غم و رنج تن نداد
آه و غمیچنین به دلِ پنج تن نداد
یادش بهخیر بال و پرش میشدم خودم
سایه بهسایه همسفرش میشدم خودم
یک عمرمادر و پدرش میشدم خودم
جایِ همهفدایِ سرش میشدم خودم
نام ِحسین حکم ِ قسم را گرفته بود
یک شبندیدنش نفسم را گرفته بود
یادم میآید آینه رویِ حسین بود
اشکِ دوچشمم آبِ وضویِ حسین بود
هم پنجههام شانه ی موی حسین بود
هم بوسههای زیر ِ گلوی حسین بود
یادمنرفته نیمه شب از خواب میپرید
یادمنرفته تشنه لب از خواب میپرید
ماندندکربلا کس و کاری که داشتیم
آتش گرفتدار و نداری که داشتیم
بی سرشدند ایل و تباری که داشتیم
از ماگرفت کوفه قراری که داشتیم
یک روزخانه یِ پدر ِ من شلوغ بود
یادش بهخیر دور و بر ِ من شلوغ بود
جای سلامسنگ به من پرت کرده اند
از پشتبام سنگ به من پرت کرده اند
زنهایِشام سنگ به من پرت کرده اند
شاگردهامسنگ به من پرت کرده اند
داغت نشستقلبِ صبور مرا شکست
زخم ِزبانِ شام غرور مرا شکست
حالا فقطبه پیرُهنش فکر میکنم
میسوزم وبه سوختنش فکر میکنم
دارم بهدست و پا زدنش فکر میکنم
بسکه بهنیزه و دهنش فکر میکنم …
با روضه یبرادرم از هوش میروم
با ضجههایِ مادرم از هوش میروم
از هر کهتازه آمده از راه نیزه خورد
گَهگاهسنگ, گاه لگد, گاه نیزه خورد
شد نوبتسنان, دهن ِ شاه نیزه خورد
در کُلهزار و نهصد و پنجاه نیزه خورد
آنقدر سنگخورد که آئینه اش شکست
در زیر ِنعل ها قفس ِ سینه اش شکست
وای ازمحاسن تو و انگشتهای شمر
وای از لبو دهان تو و جای پای شمر
مثل تن توخورد به من چکمه های شمر…
حامدخاکی