شعر شهادت امام كاظم (ع)

پـر می زند

پـر می زند دوبـاره قلم درهوای تـو 

چون آسمان گرفته دلش در عزای تو

دیگـر صدای ناله ی شبهـات رفتـه و  

حتـیسحـر بهانـه بگیـرد بـرای تو

  از حال می روی چه قَدَر بینسجده ها            

مشتـاق این عبـادت شیرین خدای تو

  بـا سیلی و شکنجه کـه افطـارمیکنی            

حالا شبیـه فاطمه شد روضه هـای تو

      با ناسزا بـه مادرتـان گریـهمیکنـی               

چـون از تبـار فاطمهای ماجـرای تـو…

موسای مـا تویـی و فقط با اشـارهای              

نیلـیروان ز چشم تـرم با عصـای تو

بـدکـاره هم شوم تو مرا خوبمیکنی            

آدمکنـــد مــرا نفس ربنــای تـو

                  باب الحوائـج همــه ی مستمنـدهـا            

 شـد مستجاب حاجت مـا از دعـای تو

آیـا شـود گـدای حریـم شمـا شوم؟             

هستـم دخیـل دامـن ابـن الرضای تو

 احمد ایرانی نسب

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

‫۴ دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا