چاره ی آبادی در این کویر مستجیرم مستجیرم مستجیر
چاره ی آبادی در این کویر
مستجیرم مستجیرم مستجیر
لحظه ای از ما نگاهت را نگیر
بر فقیر بن فقیر بن فقیر
ای که دستت می رسد دستی بگیر
ای که کردی بر مسیحیان نگاه
بی پناهم ای پناه بی پناه
روزگارم را سیه کرده گناه
ای پناه بندگان رو سیاه
ای که دستت می رسد دستی بگیر
از شما بر ما نه که کم می رسد
بیشتر اما محرم می رسد
محضرت حاتم شنیدم می رسد
ای که خیرت بر دو عالم می رسد
ای که دستت می رسد دستی بگیر
عقده دارم از دلم وا میکنم
پس توسل پیش زهرا میکنم
عادتم دادی مدارا میکنم
محضرت دارم تمنا میکنم
ای که دستت می رسد دستی بگیر
یار و همراه نخستینم تویی
خاطرات خوب و شیرینم تویی
استجابه بعد آمینم تویی
یا غیاث المستغیثینم تویی
ای که دستت می رسد دستی بگیر
تکیه ام تنها به دیوار شماست
هر که خوب است خریدار شماست
خوشبحالش هرکه بیمار شماست
اصلا این مصرع فقط کار شماست
ای که دستت می رسد دستی بگیر
بار دیگر تو بزرگواری بکن
این نفس های مرا یاری بکن
از گناهانم تو ستاری بکن
ای که دستت می رسد کاری بکن
ای که دستت می رسد دستی بگیر
دارم از این طایفه نان می برم
استخوانم را به دندان می برم
تا پناهم را به سلطان می برم
ناله ام سوی خراسان می برم
ای که دستت می رسد دستی بگیر
شاعر :حسین رویت