کریمه اهل بیت
دل می برد ز دشت نسیم معطری
عطری که در کویر به پا کرده محشری
یک سو زمینِ تَب زده از هُرم آفتاب
دارد نسیم می وزد از سوی دیگری
آن جا ز راه دور می آید کریمه ای
آرام روی شانه ی صد حوری و پری
با برگ لاله ساخته پروانه محملی
با شاخه های سرو بنا کرده منبری
بر مقدمش سلام کن … ای سرزمین قم!
تو میزبان دختر موسی بن جعفری
دیروز شوره زار و کویری بدون آب
امروز از بهشت خدا با صفاتری
ریحانه ای که هر چه زمین گشت گرد خویش
پیدا نکرد لایق او کفو و همسری
فرزانه بانویی که به روز ازل خدا
با دست خویش داده به او تاج سروری
منزل به منزل آمده حالا به صد امید
دنبال رد پای غریبِ برادری
ای قاصد صبا! تو مگر چاره ای کنی
تا آرزو به دل نشود روز آخری
از بهر شادی دل هجران کشیده ای
پیغامی از غریب خراسان بیاوری
بانو! تویی که با همه ی غصه های خویش
سهمی ز داغ عمه ی سادات می بری
هر بار در حضور تو احساس می کنم
وا می شود به سمت من از آسمان دری
از خلق دل بریده ام… اما شنیده ام
این سر به زیرِ بی سر و پا را تو می خری…
هادی ملک پور